کد مطلب:304463 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:165

اختلاف شیعه و سنی در شخص رهبر است نه اصل رهبری
اختلاف شیعه و سنتی بر سر اصل «رهبری» نیست؛ بلكه بر سر شخص رهبر است. این دو ازنظر اصول، دارای آرمانی مشترك اند. لیكن در شیوه تحقق این آرمان، یا دقیق تر بگویم، در وسیله تحقق آن - در مورد شخص رهبر، شایستگی، و ویژگیها و شرایط وی، و نیز شیوه انتخاب او - با هم اختلاف نظر دارند.

شیخ شلتوت، عضو جامعه عالمانِ بزرگ و استاد حقوق تطبیقی جامعِ «الازهر» گوید: انتخاب خلیفه و امام در اسلام. با تصویب خداوند و به دستور پروردگار نیست، كه او رانیروی الهی مدد كند تا كارهای مسلمانان اداره شود، و همچنین خلیفه دارای قدرتی نیست تا مردم به هر نحوی كه باشد از او اطاعت كنند. خلیفه هم مانند سایر مسلمانان است و اعمال و رفتارش باید مبتنی بر اصول دین اسلام و اوامر پروردگار باشد. ایمان و دین به منزله رشته محكم معنوی است كه پیشوای مسلمانان را قلباً با مردم متحّد می سازد و از مظاهر ایمان، انجام كارهای نیك به نفع مردم و اجتماع است. رسول اكرم(ص) فرمود: مسلمانان در پیشگاه خدا یكسان هستند. خلیفه اوّل نیز گفته؛ تا روزی كه در رفتار و اعمالم نسبت به شما پیروی از خدا و رسول اش می كنم مرا اطاعت كنید و اگر دیدید من از اوامر آنها سرپیچی می كنم در همان حال از من نافرمانی نمایید. [1] .

امّا شیعیان، اگر چه بر این باورند كه مسلمانان، همگی در نظر خداوند یكسانند، لیكن، همان گونه كه در قرآن آمده است: اِنَّ اَكْرَمَكُم عِنْداللَّهِ اَتْقاكُمْ. [2] گرامی ترین تان نزد خدا پرهیزگارترین تان است. بر «اصل برتری درتقوی»، گذشته از ویژگیهای دیگر كه در مسئله امامت بدان پرداخته اند، تأكید می ورزند. و این اصل را در نظریه جهان دارای و جامعه پردازی، و رهبری خود، گسترش می دهند. و تا بدان پایه از اهمیّت می رسانند كه اركان اصلی ایمان خود می دانند. بدین معنا كه از نظر شیعه، پیشوای مسلمانان باید، علاوه بر وصف، ویژگیهای دیگر، از اصل «تقوی»، از بیش ترین مرتبه ممكن، برخوردار باشد. منطقاً چنین پیشوایی، محبوب ترین، و عزیزترین بندگان در نزد خداوند خواهد بود. و در این منطق است كه شیعه در حدّ عالی تفكّر مذهبی خویش، ناگزیر از اعتقاد به اصل «تقدّس» و نهادِ «عصمت» و نظریّه لغزش ناپذیری «امام»؛ یعنی محبوب ترین بندگان نزد خداوند، است. و از همین روست، كه در كنار اصلِ مقبولِ «برترین شیوه رهبری در اسلام»، به اصل «تكمیل كننده آن»، یعنی اصل لزوم «برترین رهبر» به خاطر «تحقق برترین گونه رهبری در جهان» گراییده است.

از نظریّات مشهور افلاطون در فلسفه علوم اجتماعی این است كه: «جوامع بشری را باید حكیمان ادار كنند؛ یعنی «حكیمان حاكم باشند و حاكمان حكیم». و دلیل این نظریه را در گفتگوی سقراط با گلاوكن آورده است. سقراط می گوید: معلوم شد فیلسوف چنان كسی است كه می تواند هستی یگانه تغییر ناپذیر ابدی را دریابد، در حالی كه دیگران از آن توانایی بی بهره اند و در عالم كثرت و دگرگونی سرگردان. اینك این سئوال پیش می آید كه زمام جامعه به دست كدامیك از آن دو گروه؛ - فیلسوفان یا دجّال های فیلسوف نما - باید سپرده شود؟ سپس در پاسخ گلاوكن كه پرسید: پاسخ درست را چگونه پیدا كنیم؟ گفت: بدیهی است كه برای رهبری جامعه كسانی شایسته اند كه بتوانند از قوانین پاسداری كنند... تا آنجا كه می گوید: برای روشن ساختن این نكته لازم است، چنان كه در آغاز این بحث گفتیم، درباره صفات و سجایائی كه خاصِّ فیلسوفان است تحقیق كنیم و به توافق برسیم. پس ازآنكه این بررسی به پایان رسید گمان می كنم در این باره نیز هر دو همداستان خواهیم شد كه آنان (فیلسوفان) هر دو خاصیّت، یعنی هم دانش نظری و هم تجربه و توانایی لازم برای عمل را می توانند در خود جمع كنند. و از این رو هیچ كس جز آنان شایسته زمامداری نیست. آن گاه به پاره ای از صفات و سجایای فیلسوفان اشاره می كند و می گوید: در این مطلب توافق داریم كه فیلسوفان همواره عاشق شناختنِ آن یگانه ابدی هستند كه دستخوش كون و فساد نیست. عاشق شناختنِ تمام آن هستی اند و از هیچ جزئی از اجزای آن. به میل و اختیار خود چشم نمی پوشند... نه دیگران را فریب می دهند و نه دانسته فریب می خورند [3] ؛ بلكه از دروغ و فریب بیزاراند، و راستی و حقیقت را دوست دارند.... كسی كه ذوق و اشتیاقش در بستر دانایی و شناسائی جریان یابد، لذّت روحی را بزرگترین لذّت ها می شمارد و به لذّت های جسمی بی اعتقاد می شود؛ به شرط آنكه فیلسوف راستین باشد نه متظاهر به فیلسوفی، سپس می گوید: سوّمین صفت فیلسوف، اعتدال و خویشتن دارای است و دوری از حرصِ مال اندوزی؛ زیرا انگیزه هایی كه دیگران را در طلب پول می دواند در او كارگر نیست. برای اینكه، فرق فیلسوف راستین را با طبایع دیگر دریابیم، باید از صفت چهارم نیز غافل نمانیم. فیلسوف از فرومایگی و دل بستن به چیزهایی كوچك به كلّی بری است. همواره به الهی ترین چیزها چشم دوخته، و هدفش این است كه طبیعت و كلّ روح را بشناسد. بزرگ منشی، است كه زندگی اش وقف تماشای هستی ابدی است. نمی تواند برای زندگی عادی چندان اعتباری قایل باشد. از این رو مرگ را نیز در نظر او مهابتی نیست. بنابراین روح ترسو و فرومایه را با فلسفه كاری نیست. آیا كسی كه درونی چنین آراسته دارد و از آز و فرومایگی و خود نمایی و ترسوئی بری است، می تواند در روابط خود با دیگران نادرست و ظالم باشد؟ گلاوكن گفت: نه نمی تواند. سقراط گفت: پس اگر بخواهی فیلسوف را از غیر فیلسوف تمیز دهی باید به صفت پنجم نیز توّجه كنی، یعنی باید در اخلاق و سجایای شخص مورد نظر نیك بنگری و ببینی آیا او مرد درستكار و مهربان است یا نادرست و ناسازگار. آن گاه صفت ششم را برشمرد و گفت: باید دید آیا در آموختن چابك است یا كُند؟ زیرا كسی كه كاری را با رنج و زحمت انجام دهد و با این همه نتواند در آن مهارتی به دست آوَرَد، ممكن نیست آن كار را دوست بدارد. و صفت هفتم این كه، كسی كه طبعاً كم حافظه است و هر چه می آموزد، زود از یاد می برد بدیهی است كه نادان می ماند. فیلسوف باید: بالطبّع خواهان تناسب و اعتدال و زیبایی باشد. [4] .


[1] اسلام صراط مستقيم. نوشته كنت مورگان، مقاله محمود شلتوت، ص 145.

[2] سوره حجرات، آيه 13.

[3] علي(ع) مي فرمود: وَ اِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتي، ما لَبَّسْتُ عَلي نَفْسِي وَ لا لُبِسَّ عَلَيَّ. همان بينش ديرين هنوزهم با من است. چنان نيستم كه چهره حقيقت را نبينم و حقيقت نيز بر من پوشيده نبوده است (نه فريبكارم كه ديگران را بفريبم، و نه ساده لوح كه فريب ديگران خورم).

[4] دوره آثار افلاطون، ج چهارم، جمهوري، كتاب ششم، ص 1086 به بعد.